از مهمانی رفتن بازیگر پس از مرگ تا استفاده از دندان مصنوعی برای کودکان
هالیوود، غول بزرگ استودیوهای فیلمسازی، تاریخ جذاب و پرفراز و نشیبی دارد. روایت رسواییها، رازها و ماجراهای هیجانانگیزی که حول آن شکلگرفته، همیشه اسباب سرگرمی محسوب شده است. در ادامه برخی از جالبترین و سرگرمکنندهترین حکایتهای مربوط به هالیودد قدیم، در اوایل قرن بیستم میلادی را بخوانید.
آزبست بهجای برف مصنوعی
اگر از عاشقان فیلم و سینما هستید، احتمالا میتوانید صحنهای از جادوگر شهر اوز (۱۹۳۹) را به خاطر بیاورید که در آن یک پتو از برف روی دوروتی دراز کشیده در مزرعه خشخاش نرمنرم میبارد. اما آیا میدانستید برف مصنوعی ریخته شده روی بازیگران در واقع آزبست بود؟ این ماده معدنی سرطانزا تا مدت کوتاهی پس از جنگ جهانی دوم جایگزین رایج دانههای برف در صنعت فیلمسازی هالیوود بود. تقریبا ۵۰۰ کیلوگرم از این ماده سمی شگفتانگیز، مناظر برفی کبک را در سال ۱۹۳۶ در فیلم پزشک دهکده (The Country Doctor) استفاده شد. همچنین در سال ۱۹۴۲ در فیلم موزیکال مسافرخانه تعطیلات (Holiday Inn) با بازی بینگ کرازبی و فرد آستر استفاده شد.
توماس ادیسون سردمدار انحصار صنعت تصاویر متحرک
چه چیزی باعث شد صنعت فیلمسازی در اوایل قرن بیستم، کالیفرنیای جنوبی را به عنوان پایگاهی برای خود انتخاب کند؟ احتمالا آب و هوای مطبوع و فضاهای باز بسیار و البته دور شدن تا حد امکان از توماس ادیسون.
پس از ساخت اولین استودیوی تولید فیلم جهانی در نیوجرسی اوایل دهه ۱۸۹۰، ادیسون امتیاز اختراعات ثبت شده مربوط به ساخت و نمایش فیلم را به دست آورد. سپس، در سال ۱۹۰۸، او مسئولیت ایجاد شرکت ثبت اختراعات تصاویر متحرک را بر عهده گرفت، انجمنی در ساحل شرقی امریکا که در آن همه صاحبان حق ثبت اختراع در صنعت فیلم، جمع شده بودند. اساسا این یک انحصار بود و فیلمسازان مشتاق به سختی میتوانستند بدون ترس از شکایت برای نقض حق ثبت اختراع کاری از پیش ببرند.
اجرای قوانین ثبت اختراع در چنین فاصلهای از شرکت ادیسون سختتر بود و قضات ساحل غربی نیز کمتر به ادیسون و گروهش متمایل بودند. بنابراین فیلمسازان به کالیفرنیای جنوبی مهاجرت کردند.
هالیوود به جای هالیوودلند (Hollywoodland)
سال ۱۹۲۳ تابلوی هالیوود در کوه لی نصب شد، اما نه برای تبلیغ هالیوود. در آن سال، ناشر لسآنجلس تایمز، هری چندلر، یک ساختمان لوکس به نام هالیوودلند ساخت و به عنوان نشانه برای آن تابلویی به ارتفاع ۱۳ متر ساخت و آن را با حدود ۴ هزار لامپ روشن کرد.
این تابلو در دهه ۱۹۴۰ تقریبا از بین رفته بود، حروف سر جای خودشان قائم نبودند. بخش بازرگانی و تبلیغات هالیوود، به جای از بین بردن آن تابلو، از فرصت استفاده کرد و با انعقاد قراردادی، ۴ حرف آخر را حذف کرد و تابلوی هالیوود را به عنوان نشانهای برای صنعت سرگرمی که این منطقه به آن مشهور بود، استفاده کرد.
استفاده بازیگر کودک از دندان مصنوعی و مداخله واتیکان
شرلی تمپل، بازیگر کودک فیلمهایی چون «عزیزم تعظیم کن» (Baby Take a Bow) و «ویلی وینکی کوچولو» (Wee Willie Winkie) مشهور شد و این شهرت در دهه ۱۹۳۰ باعث شد که مردم به کودک بودن چنین بازیگر بااستعدادی شک کنند. این شک البته با این ایده هم تقویت شد که چرا دندانهای شیری او نریخته است؟
همین موضوع سبب شد که شایعهای رواج پیدا کند و حتی پای واتیکان به این ماجرا باز شود: اینکه ما به جای کودک با یک بازیگر بزرگسال مبتلا به کوتاه قامتی (Dwarfism) طرفیم.
روزنامه واتیکان صلاح دید وارد عمل شود و پدر سیلویو ماسانته برای بررسی ماجرا راهی هالیوود شد و البته با آزمونهایی به نتیجه رسید که شرلی تمپل واقعا کودک است. در فیلمها به جای دندانهای شیری افتاده این بازیگر خردسال، از پروتزهای مصنوعی دندان استفاده میکردند.
جعبه سیاه روش وحشتناکی برای تنبیه بازیگر کودک
شرلی تمپل همچنین روشی را برای نگه داشتن بازیگران کودک تجربه کرد که قطعا امروز غیرقانونی است: جعبه سیاه. در اوایل دهه ۱۹۳۰، او و چند ده کودک دیگر در فیلم(Baby Burlesks) بازی کردند که در آن بازیگران کودک صحنههایی از فیلمهای بزرگسالان را تقلید میکردند.
اگر تمپل یا هر یک از ستارههای کودک دیگر فیلم رفتار نادرستی میکردند، در یک جعبه صوتی تنگ که توسط یک بلوک یخی بزرگ خنک میشد، محبوس میشدند. همانطور که تمپل بعدا در کتاب خاطرات خود «کودک ستاره» (Child Star) نوشت: «تا جایی که میتوانم بگویم، جعبه سیاه هیچ آسیب ماندگاری به روان من وارد نکرد. اما درس زندگی آن عمیق و فراموش نشدنی بود. وقت طلاست. وقت تلف شده یعنی پول تلف شده و این یعنی دردسر».
مهمانی رفتن بازیگر هالیوود پس از مرگ
افسانههای جالبی درباره هالیوود قدیم وجود داردکه ما احتمالا هرگز حقیقت را درباره آنها نمیفهمیم. یکی از جالبترین داستانها، درباره بازیگر هالیوود جان بریمور بود: ظاهرا پس از مرگ بریمور در سال ۱۹۴۲، دوستانش جسد او را از سردخانه دزدیدند و به خانه ارول فلین بازیگر مشهور دوران طلایی هالیوود آورند.
فلین در خاطراتش این طور نوشته که وقتی به خانه میآید، متوجه میشود که برمور روی صندلی مورد علاقه فلین لم داده: «او باد کرده، سفید و بیخون به نظر میرسید. فریادی از ترس کشیدم.» رائول والش کارگردان که پشت این شوخی بود، تا حد زیادی روایت فلین را در سال ۱۹۷۴ در کتاب خاطراتش تایید کرد. درو بریمور نوه جان هم این داستان را در سال ۲۰۲۰ تایید کرد، ویل فاولر گفت که او و پدرش در سردخانه تمام شب را در کنار جسد این بازیگر مشهور بودند و کسی آن را ندزدید.
روشهای عجیب و ظالمانه گریهانداختن بازیگر کودک
بزرگسالان در صحنههای فیلم روشهای غیرمتعارفی را برای درآوردن اشک بازیگران کودک در صحنههای احساسی به کار میبردند. برای مارگارت اوبراین، بازیگر نقش خواهر کوچک شخصیت جودی گارلند در فیلم «من را در خیابان لوئیس ملاقات کن» (Meet Me in St. Louis) رقابتی جدی تعریف شده بود.
اوبراین در سال ۲۰۱۴ ماجرا را این طور نقل کرد: «من و جون آلیسون به عنوان بهترین گریهکنندگان کمپانی متروگلوین مایر (MGM) در رقابت بودیم. بنابراین وقتی برای گریه کردن مشکل داشتم، مادرم به سراغم آمد و گفت: من از گریمور میخواهم اشکهای مصنوعی روی صورتت بگذارد، اما جون بازیگر بزرگی است، او همیشه اشکهای واقعی میریزد.»
این حقه مادرانه در مقایسه با آنچه جکی کوپر در هنگام فیلمبرداری فیلم اسکیپی (Skippy) در سال ۱۹۳۱ تحمل کرد، بسیار مهربانانه بود. نورمن تاوروگ کارگردان، برای برانگیختن اشک بازیگر ۸ سالهاش، صحنه شلیک به سگ این کودک را شبیهسازی کرد.
کوپر بعدا این واقعه را در زندگینامهاش «لطفا به سگم شلیک نکن» این طور به یاد آورد: «من شروع به هق هق کردم، چنان هیستریک گریه کردم که برای صحنه خیلی زیاد بود. نورمن مجبور شد با گفتن این که شاید سگم از تیراندازی جان سالم به در برده است مرا ساکت کند و اینکه اگر من عجله کنم و کمی آرام شوم و صحنه را آن طور که او میخواهد بازی کنم، میرویم ببینیم آیا سگم هنوز زنده است یا خیر.»